۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

سكس خواهر ناتني

که مثل خواهرم میمونه با ما زندگی میکنه.مهسا که 16 سالشه. وقتی که 10 سالش بود پدر و مادرشو از دست داد و بخاطر اینکه بابام صمیمی ترین دوست بابش بود اونو به فرزند خوندگی قبول کرد.6 سال میشه که با مهسا زندگی میکنیم و اون واسم مثل یه خواهرشده و اصلا من به چشم بدی بهش نگاه نمیکردم.خونه ی ما دوبلکسه و اتاق ها طبقه ی بالاست.یه روز که پدر و مادرم رفتن عیادت عموی بابام،مهسا خونه موند و من هم رفتم کافی نت تا اگه اهنگ جدید اومده دانلود کنم. معمولا 2 ساعت میمونم کافی نت.اینسری هیچی آهنگ نیومده بود.زود برگشتم خونه.توی راه فکر کردم یه خورده مهسا رو بترسونم.واسه همین آروم داخل خونه شدم.دیدم نیستش.اروم رفتم طبقه ی بالا.در اتاقش بسته بود.از سوراخ کیلید نگاه کردم(آخه تختش روبروی در).باورم نمیشد چی میدیدم.دیدم لخت خوابیده رو تخت دارو با انگشت میانیش کسشو میمیاله.فک نمیکردم مهسا همچین بدنی داشته باشه.سینه هاش بزرگ بود و نوکش صورتی بود.بدنش سفید سفید بود و یدونه مو هم نداشت.همینجور که کسشو میمیالید چشاشو بسته بود و لباشو گاز میگرفت و با اون یکی دستش سینه هاشو میمالید.انقدر حشرش بالا بود که سینه هاشو انقدر محکم میمالید که قرمز قرمز شده بودن.کیرم بد جور راست شده بود.یه دفعه یه جیغ کشید و بی حرکت موند.فهمیدم ارضا شده.خواستم برم تو که بلند شد و از زیر بالشتش یه خیار سالادی به چه گندگی برداشت.کرم هم برداشت و کونشو و خیارو حسابی کرمی کرد.به صورت سگی نشست و با دستش میله ی بالای تختو گرفت.بلاخره کونشو دیدم.خیلی گنده بود.خیلی سفید بود.انقدر خودمو مالیدم که ابم اومد.خیارو یه دفعه کرد تو کونش.یه جیغ بلند کشید و شروع به گریه کردن کرد ولی خیارو نکشید بیرون.فک کم میخواست ببینه چه احساسی داره درد کون.بعد شروع کرد خیارو عقب جلو کردن.کم کم گریش بند اومد.همش اه اه میکرد و میگفت جرم بده.جووووون.پارم کن.بعد 10 دقیقه خیارو کشید بیرون.واااای باورم نمیشد.قشنگ داخل سوراخش دیده میشد
دلم میخواست برم تو و بکنمش.بعدش به شکم دراز کشید.چشاشو بست.فک کنم خسته بود.من یه دفعه رفتم داخل.تا منو دید جیغ کشیدو با دستاش سینه ها و کسشو پوشوند.من یه جور وانمود کردم که انگار ندیدم این داشته چیکار میکرده.سریع از اتاق رفتم بیرون.همونجوری لخت افتاد دنبالمو بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن.گفت تو رو خدا به کسی نگو.از خودم جداش کردمو گفتم برو لباستو بپوش کارت دارم.رفت پوشید.رفتم تو اتاقش.بازداشت مثل ابر بهار گریه میکرد.گونشو بوسیدمو گرفتمش تو بغلم.موهاشو نوازش میکردمو بهش میگفتم اشگالی نداره.یه خورده که اروم تر شد باهاش صحبت کردمو گفتم که میدونم نیاز داره و درکش میکنم.اخرش یه بوس دیگه کردمشو از اتاق رفتم بیرون.دو سه روز تو چشام نگاه نمیکرد.دوباره رفتم پیشش و باهش صحبت کردم.کم کم روش بهم باز شد و بعد 2 هفته هر سوالی راجع به مسایل جنسی داشت از من میپرسد.کم کم رابطمون صمیمی شد و بعد 3 ماه بدجوری بهم وابسته شده بودیم.داشتیم عاشق همدیگه میشدیم.وقتی کسی خونه نبود جلوی من راحت میگشت با شلوارک خیلی کوتاه (جوری که افتادگی کونش دیده میشد)و با یه تاپ کوتاه که بالای نافش بود.تا اونموقع ته کاری که به هم کردیم این بود که فقط روی لبشو بوسیدم.اصلا اسمشو لب گرفتن نمیشه گذاشت.یه ماه دیگه گذشت.بابا مامانم قرار شد دو روز برن زنجان ختم دایی مامانم.تابستون بود.صبح حرکت کردن.من هم چون پیش دانشگاهی بودم رفتم مدرسه.ظهر که برگشتم خونه.دیدم به به چه بویی از خونه میاد.دمی درست کرده بود.داخل خونه که شدم خشکم زد.یه لباس فوق العاده سکسی پوشیده بود و خودشو ارایش کرده بود.موهاشم سشوار کشیده بود(یادم رفت بگم که مهسا 165 قدش و50 وزنشه.با پاهای کشیده و دست های ظریف.کونش و سینش یه خورده بزرگ تر از سنش بود که خیلی سکسی ترش کرده بود)لباسش جوری بود که خط سینش دیده میشد.یه دفعه گفت چیه خوشگل ندیدی.من ناخوداگاه بغلش کردمو شروع کردم به لب گرفتن ازش.دستشو گرفتمو بردمش تو اتاقم.انداختمش روی تخت.هوای خاصی بود. دیگه شهوت نبود. واقعا عاشقش شده بودم. گفت: برات جق بزنم. گفتم: نه. با تعجب پرسید چرا؟ . گفتم: چون دوستت دارم. تا اینو گفتم سرشو انداخت زیر و گفت: واقعا دوسم داری. گفتم: آره. سرشو آورد بالا. موهاش رو بینیش ریخته بودن. گفتم:مهسا من عاشقتم و دوستت دارم، پشیمون نمیشی. گفت: من باید آرزوی تو رو داشته باشم. نجیب، دوست داشتنی، قشنگ. گفتم: دیگه بسه.از روی عشق لب میگرفتم ازش و داشتیم با هم عشق بازی میکردیم نه سکس حیوانی!اشک تو چشاش جمع شده بود.پرسیدم چی شده.گفت دوستت دارم و دوباره ازم لب گرفت.از عشق شدید من هم گریم گرفت.بعد . لبشو گذاشت رو لبم. با عشق واسش می‌خوردمش. اون سرشو اورد پایین، زیپه شلوارمو باز کرد. دستشو برد و کیرم رو کشید بیرون، شروع به مالیدن کرد. و وقتی که بزرگ شد، سرشو اورد بالا گفت: اجازه می‌دی؟ . گفتم: ماله خودته. سرشو آروم اورد پایین. و گفت: ارمین فکر میکنی بعد از امروز بازم دوسم داشته باشی. گفتم: یعنی چی؟ گفت: آخه تو تاحالا سکس نکردی معلوم نیست که بعدش پشیمون نشی. گفتم: سکس نکردم درست ولی الان عاشق شدم.دوباره شروع کرد به خوردن. همینطور می‌خورد و سرشو می‌اورد بالا و می‌گفت: جون. . . . گفتم: بسه. گفت: اه بزار بخورم دیگه، گفتم نوبته منه اینا رو ببینم. گفت: اینجوریه پس زود باش. دستم رو از رو لباس به سینه هاش کشیدم. نرم، بزرگ و خوش فرم.

باور کنید توی رویا هم چنین لحظه‌ای رو تصور نمی‌کردم.لباسش رو از تنش در اوردم، زیرش هیچی نبود، شروع به خوردن سینش کردم. اینقدر خوردم که دیگه سرم داشت گیج می‌رفت. با احتیاط دستمو زدم به رو کسش (رو شلوار) یه تکون کوچیک خورد. گفتم: چیه بدت میاد. گفت: نه، امشب ماله خودته. سریع زیپشو باز کردم شلواره تنگو خوشگلشو کشیدم پایین، و شرتشو در آوردم. تا حالا چیزی به این تمیزی ندیده بودم. تمیزیش منو تشویق به خوردن کرد. شروع به خوردن خودش و چوچولش کردم. دیگه داشت موهامو می‌کند. می‌گفت ارمین دوست دارم. باور کنید از حرکاتش داشتم تعجب می‌کردم، فکر می‌کردم این فیلما همش اداست.بهم گفت ارمین میخوام زنت بشم.گفتم چی؟.گفت از کس بکن منو.گفتم پردت پس چی؟.گفت پارسال تو باشگاه وقتی خواستم پاهامو 180 درجه باز کنم پاره شد(!!!!!!!!).مامان هم میدونه.بعد لباسمو در اورد، شلوارم رو هم به همینصورت. باز شروع به خوردن کرد. گفتم: مهسا بسه دیگه ، دیگه ادامه نداد، بعد از چند لحظه بهش گفتم: مهسا می‌خوابی، گفت: چرا، گفتم می‌خوام امشب زنم شی. گفت: من عاشقتم. آروم خوابوندمش، به آرومی سرش رو کردم تو، و یواش یواش عقب جلو می‌کردم. دیگه داشتم تند تند می‌کردم. با دستام پاهاشو زدم بالا، و شروع به کردن، کردم. جلو عقب که می کردم صداش خونه رو پر کرده بود. مهسا هم از سر شهوت داد میزد. از بغل خوابوندمش، و سرشو کردم تو، و جلو عقب می کردم.
بلند شد، گفت: ارمین بخواب. گفتم باشه. به آرومی روش نشست و بالا پایین می کرد. دستام کلا به سینه هاش قفل شده بود. دیگه آهش داشت به جیغ تبدیل می شد. که یک باره دستاش و بدنش به شدت لرزید. کلا ارضا شد. ولی برای اینکه من ارضا شم بصورت سگی خوابید. من از پشت سوراخه کونشو خوردم. گفت: می خوایش. گفتم آره ولی امشب نه. گفت: هر جور دوست داری عشقم. من شروع به خوردن کسش کردم باز داشت، به اوج می رسید. منم همینجور می خوردم.سرشو گذاشتم تو کسش، شروع به تلنبه زدن کردم، اینقدر ادامه دادم که اون یه بار دیگه ارضا شد، دیگه داشتم منم ارضا می شدم. گفتم: مهسا داره میاد. گفت بزار بیاد. گفتم: تو کست. گفت یکی از قرص های مامانو خوردم، بریز دارم می سوزم. تا اومدم همشو ریختم تو کسش. داد زد، ارمین سوختم. وای دارم می میرم. رو هم ولو شدیم. همینجور هم دیگه رو می بوسیدیم. و به با هم حرف می زدیم.
بعد از اون هر هفته دو بار با هم سکس داریم ودیگه نه اون و نه من خودارضایی نمیکنیم.مثل زن وشوهر شدیم و واقا هنوز که هنوزه عاشق همدیگه ایم.
من اولین باره که مینویسم.
دوستان ازتون ممنونم. و خواهش می کنم که ناسزا نگید ممنون میشم.
دوستون دارم! خداحافظ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر